سرباز باهوش...


Fred was a young soldier in a big camp. During the week

they always worked very hard, but it was Saturday

and all the young soldiers were free

, so their officer said to them, ‘You can go into the town this

afternoon, but first I’m going to inspect you.’

Fred came to the officer, and the officer said to him,

‘Your hair’s very long.

Go to the barber and then come back to me again.

Fred ran to the barber’s shop,

but it was closed because it was Saturday.

Fred was very sad for a few minutes, but then he smiled and

went back to the officer.

‘Are my boots clean now, sir?’ he asked.

The officer did not look at Fred’s hair.

He looked at his boots and said ‘Yes,

they’re much better now. You can go out. And next week,

first clean your boots, and then come to me!

 

ترجمه : 

 

فرد سرباز جوانی در یک پادگان بزرگ بود. آن‌ها همیشه در طول هفته خیلی سخت

کار می‌کردند، اما آن روز شنبه بود، و همه‌ی سربازان آزاد بودند،

بنابراین افسرشان به آن‌ها گفت: امروز بعدازظهر شما می‌توانید

به داخل شهر بروید، اما اول می‌خواهم از شما بازدید کنم.

فرد به سوی افسر رفت، و افسر به او گفت: موهای شما بسیار بلند است، به

آرایش‌گاه برو و دوباره پیش من برگرد.

فرد به آرایش‌گاه رفت، ولی بسته بود چون آن روز شنبه بود. فرد برای چند دقیقه

ناراحت شد، اما بعد خندید، و به سوی افسر برگشت.

او (فرد) پرسید: قربان، اکنون پوتین‌هایم تمیز شدند.

افسر به مو‌های فرد نگاه نکرد. او به پوتین‌‌های فرد نگاه کرد و

گفت: بله، خیلی بهتر شدند. شما می‌توانی بروی.

و هفته‌ی بعد اول پوتین‌های خود را تمیز کن و بعد از آن پیش من بیا!.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,

] [ 14:11 ] [ arman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه